سهراب سپهري – زندگي آب تني كردن در حوضچه “اكنون”است

0

  • صداي پاي آب

    هر كجا هستم ، باشم،
    آسمان مال من است.
    پنجره، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است
    .
    چه اهميت دارد
    گاه اگر مي رويند
    قارچهاي غربت؟من نمي دانم
    كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست.
    و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست.
    گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
    چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
    واژه ها را بايد شست .
    واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد.
    چترها را بايد بست.
    زير باران بايد رفت.
    فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
    با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.
    دوست را، زير باران بايد ديد.
    عشق را، زير باران بايد جست.
    زير باران بايد بازي كرد.
    زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
    زندگي تر شدن پي در پي ،
    زندگي آب تني كردن در حوضچه “اكنون”است.
    رخت ها را بكنيم:
    آب در يك قدمي است.
    روشني را بچشيم.
    شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را.
    گرمي لانه لكلك را ادراك كنيم.
    روي قانون چمن پا نگذاريم.
    در موستان گره ذايقه را باز كنيم.
    و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.
    و نگوييم كه شب چيز بدي است.
    و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ

    زندگي نامه سهراب سپهري + دانلود ديوان مرگ رنگ

    اشعار بیشتری از سهراب سپهری

    همچنین ببینید:
    پرسش راستین



    قایقی خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
    قهرمانان را بیدار کند
    قایق از تور تهی
    ودل از آرزوی مروارید
    همچنان خواهم راند
    نه با آبی ها دل خواهم بست
    نه به دریا ــ پریانی که سر از آب به در می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
    همچنان خواهم راند
    پشت دریا ها شهریست ، که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
    بام ها جای کبوتر هایی ست
    که به فواره ی هوش بشری مینگرند
    دست هر کودک ده ساله ی شهر شاخه ی معرفتی ست
    مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
    که به یک به شعله به یک خواب لطیف
    خاک موسیقی احساس تو را می شنود
    و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
    پشت در یا هاشهریست
    که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است
    شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
    پشت دریا شهریست
    قایقی باید ساخت.
    (سهراب سپهری)

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۳۱ رای

    جستجوی کاربران برای این مطلب:

    ممکن است شما دوست داشته باشید
    ارسال یک پاسخ

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.