زبان داستان، تمثیل و نماد ها در مثنوی و عرفان

1
  •  

    زبان داستان، تمثیل و نماد ها در مثنوی

    مولانا در مثنوی علم و عرفان و عشق ، هرسه را بهم آمیخته و از آمیزش آنها معجونی خوشگوار ساخته .

    زندگی انسان ها متشکل از سمبول ها و نماد ها است که معنی را ارائه میکند. تمام این داستان ها و تمثیل ها

    در حقیقت نماد یک معنی هستند داستان های دینی و مذهبی ( مانند داستانهای قرآن ) نیز مملو از سمبولیک هستند و در همه ادیان گرایش بطرف سمبولیک وجود داشته و دارد.

    در هنر هایی مثل: مجسمه سازی نقاشی، سفالی، تئاتر و سینما از سمبولیک استفاده اعضم صورت میگیرد

    خلاصه سمبول و نماد در همه موارد زندگی ما مروج بوده، از حلقهء ازدواج گرفته تا شاخهء گل و معبد عبادت و مسجد، همه مفاهیمی را میرسانند.

    داستان ها در مثنوی، مفاهیمی را می رسانند که باید به آن متوجه شد، نه به ظاهر داستان.

    مولانا در این باره میفرماید:

    اى برادر قصه چون پيمانه‏اى است / معنى اندر وى مثال دانه‏اى است‏

    دانهء معنى بگيرد مـــــرد عقـــــــل / ننگرد پيمانه را گـــــر گشت نقل‏

    ای برادر! قصه و داستان مانند یک ظرف و یا پیمانه است و معنی در آن مانند دانه، آدم عاقل و هوشیار کاسه را نمی جوید، بلکه دانهء معنی را می گیرد .

    —————————————–

    خیلی ها خودشان را با ظاهر تمثیل ها سرگرم کرده اند و مفهوم آن را نمی جویند !

    “درست مانند کسی که با انگشت اشاره ماه را نشان میدهد و همه به جای ماه انگشت او را میبینند”

    انگشت = داستان

    ماه= مفاهیم

    براستی چقدر از تمثیل های قرآنی را فهمیده و درک کرده ایم و در زندگی از آنها استفاده کردیم ؟!

    برای این کار پیشنهاد میکنم سری برنامه های گنج حضور را دنبال کنید

     

    همچنین ببینید:
    داستان نحوی و کشتیبان

    ” به سبب قرآن ، گروهی را گمراه می‏سازد و گروهی را هدايت می‏كند ، و جز بدكاران را گمراه نمی‏سازد “

    سوره بقره آیه 26

    مولانا به شکل بسیار زیبایی این موضوع را بیان کرده :

    از خدا می‏خواه تا زين نكته‏ها
    در نلغزی و رسی در منتها

    ز آنكه از قرآن بسی گمره شدند
    زين رسن قومی درون چه شدند

    مر رسن را نيست جرمی ای عنود
    چون تو را سودای سر بالا نبود

    رسن : ريسمان ، طناب.

    با طناب ، هم می‏شود از چاه (نفس و خودبینی ) بيرون آمد و هم‏ می‏شود به درون چاه رفت ، تا كدام را انتخاب كنيم

    ————————-
    یادمان باشد عرفای ما همه از قرآن پروش یافتند:

    از عطار و مولانا و حافظ و سعدی و بگیر تا …

    هر یک از بزرگان فوق قرآن رو به بهترین نحو برای فارسی زیان ها تفسیر کرده اند

    که به نظرم خواندن این تفاسیر کفایت میکند

    عده ای اینقدر قرآن رو بد شرح دادند و هر چی از ذهن خودشون تراوش میکرده
    به آن نسبت دادند که این امر باعث شده خیلی از افراد دید خوبی نسبت با قرآن نداشته باشند

    و با خواندن قران در قبرستان ها و … کلا ذهن خیلی ها رو شرطی کردند

    —————–

     

    همچنین ببینید:
    اشعار مولانا در مورد زندگی؛ اشعار عارفانه مولانا

    مولانا در مثنوی اشاره کرده که مطالب قرآن هم معنی ظاهری دارد هم باطنی :

    حرف قرآن را بدان که ظاهری است
    زیر ظاهر باطن بس قاهری است

    زیر آن باطن یکی بطن سوم
    که در او گردد خردها جمله گم

    بطن چهارم از نبی خود کس ندید
    جز خدای بی‌نظیر بی‌ندید

     

    چطور قرآن و مثنوی را بخوانیم ؟

    در هر آیه قرآن و بیت مولانا که میخوانیم به خودمان نگاه کنیم و ببینیم که چطور این بیت به ما مربوط میشود

    و فقط به معنی ادبی آنها اکتفا نکنیم

    فرعون و موسی و یوسف درون خودماست

    مثلا در سوره یوسف :

    یوسف ما هستیم ، چاه همان نفس است که در آن گیر افتاده ایم
    وتنها کاروان عشق می تواند ما را از چاه نفس نجات دهد

    ای یوسف کنعانی! غافل ز چه در چاهی؟

    از چاه برآور سر، کاین بانگ جرس باشد

    هر روز و هر لحظه کاروان زندگی ما را صدا میزند

    اما ما در چاه ( ذهن و نفس) به سرمیبریم

    به عشق زنده بشیم و اطرافیان را نیز به این منبع بی نهایت زنده کنیم

    و یا در مثنوی مولانا میگه :

    ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

    بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

    گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی

    در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

    یا جای دیگه

    نفس نمرودست و عقل و جان خلیل

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۳ رای
    ممکن است شما دوست داشته باشید
    1 نظر
    1. raheleh barasoud می گوید

      آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدست
      در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شدست
      مشتری در طالع است و ماه و زهره در حضور
      یار چوگان زلف مه رو میر این میدان شدست
      هر قدح کز می دهد گوید بگیر و هوش دار
      هش که دارد عقل دارد عقل خود پنهان شدست
      بزم سلطان است این جا هر که سلطانی است نوش
      خوان رحمت گسترید و ساقی اخوان شدست
      ساقیا پایان رسیدی عشق را از سر بگیر
      پا چه باشد سر چه باشد پا و سر یک سر شدست

    ارسال یک پاسخ

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.