معرفی کتاب ” نیروی حال “

5
  • nirooye hal
    نویسنده : اکهارت تول
    ترجمه : مسیحا برزگر

    در زیر بخشهایی از این کتاب ارزشمند را قرار داده ام
    حتما در خیابان به آدم هایی (( دیوانه )) برخورده ای که مدام با خودشان حرف می زنند .
    خوب ، وضعیت آن ها با وضعیت تو و بسیاری از آدم ها ی (( نرمال )) دیگر چندان تفاوتی ندارد .
    تنها تفاوت تو با آن ها این است که آن ها بلند بلند حرف می زنند و تو یواش و آهسته .
    این سر و صدا در سر تو تفسیر میکنند ، نظریه می دهند ، قضاوت میکنند و شکایت و غیره ….
    نفس زاده ذهن است ، نفس به لحظه حال اهمیتی نمی دهد ، نفس تنها گذشته و آینده را جدی می گیرد .
    این وارونه انگاشتن حقیقت توسط نفس ، دلیل کارکرد غلط ذهن است .
    زمان اصلا چیز خوبی نست ، زیرا پنداری است باطل آنچه که تو خوب و با ارزش می دانی ، زمان نیست
    بلکه چیزی است بیرون از زمان ، لحظه حال است که واقعا ارزش دارد


    هر لحظه نسبت به گذشته بمیر ، تو به گذشته احتیاجی نداری فقط هنگامی به گذشته رجوع کن که در ارتباط
    با لحظه حال باشد . نیروی حال و کمال هستی را احساس کن حضور خود را حساس کن

    هوایی را که به درون بدن تو وارد و خارج میشود احساس کن
    لحظه حال تنها واقعیتی است که باید با آن مواجه شوی ، تو همواره با لحظه حال طرف هستی ، نه آینده ،
    تو هرگز باآینده طرف نمی شوی .

    جمله ” یک روز به چنگش خواهم آورد ” شور و سرمستی را از کارهای اکنون تو می ستاند با چنین فکری
    تو همیشه منتظری تا یک روز زندگی را شروع کنی اگر با چنین الگویی در ذهن خود زندگی کنی ، به هر
    چه و هر جا که برسی ، باز از لحظه اکنون خود نا راضی خواهی بود .
    آیا به انتظار مدام عادت کرده ای ؟ چقدر از زندگی خود را در این انتظار صرف کرده ای البته انتظارهای
    کوچک بد نیست ، مانند انتظار در صف اتوبوس ، فرودگاه یا انتظار برای مسافری که قرار است بیاید یا کاری که قرار است تمام شود و غیره ….
    بسیاری از آدم ها همه عمر خود را صرف می کنند تا شاید عاقبت به روزی برسند که بتوانند واقعا زندگی کنند .
    انتظار حالتی است از حالات ذهن ، انتظار اساسا به معنای آن است که تو آینده را می خواهی و لحظه حال را نمی خواهی .
    هیچ عیبی ندارد که هدف هایی را برای خود تعیین کنی و برای رسیدن به آنها بکوشی
    ، اشکال در این است که این هدف ها را جانشین احساس از زندگی کنی و
    آنها را با هستی اشتباه بگیری ، لحظه حال را وسیله کنی و به پای آینده بریزی .
    آیا تا کنون به آسمان پر ستاره و بی منتهای شب نگاه کرده ای ؟ آیا با دیدن آنهمه شکوه و جلال و آرامش
    حیرت نکرده ای ؟

    آیا تا کنون حقیقتا به صدای جویبار در دل کوه گوش سپرده ای ؟ یابه صدای آواز خوش پرنده در یک غروب تابستانی آرام ؟
    هشیاری نسبت به این چیز ها ، مستلزم خاموشی ذهن است . باید برای یک لحظه کوله بار شخصی دغدغه ها ، گذشته و آینده ، و همه دانسته های خود را زمین بگذاری ،
    در غیر این صورت ، نگاه می کنی ، اما نمیبینی ، گوش می سپاری ، اما نمیشنوی . حضور کامل تو لازم است .
    بسیاری از آدم ها چنان زندانی ذهن خویش اند که برای آن ها زیبایی طبیعت اصلا وجود ندارد . ممکن است که بگویند : ” چه گل قشنگی ” ، اما این گفته آن ها چیزی نیست ، مگر برچسب زدنی مکانیکی و ذهنی .
    زیرا آن ها سکون و آرامش ندارند ، حضور ندارند ، گل را حقیقتا نمیبینند ، ذات گل را احساس نمی کنند ، قداست گل را احساس نمی کنند .
    همان طور که خود را نمی شناسند ، ذات خود را حساس نمی کنند ، قداست خود را احساس نمی کنند .

    همه چیز زنده است ، خورشید ، زمین ، سیاره ها ، حیوانات ، انسانها همه این ها مراتب ظهور آگاهی اند . خداست که خود را در صورت های گوناگون پدیدار می سازد .
    به میلیون ها صورت گوناگون حیات بر روی کره ی زمین نگاه کن . در دریا ، در خشکی ، در هوا – هر یک از این میلیون ها صورت حیات ، خود را در میلیون ها صورت دیگر تکثیر می کند. برای چه ؟
    آیا کسی یا چیزی دارد با صورت ها بازی میکند ؟ این پرسشی بود که روشنان باستانی هند طرح کردند . آن ها جهان را لی لا نامیدند ، بازی خداوند .
    بیشتر صورت ها ی حیات پس از آنکه به دنیا می آیند ، دقایقی بیش نمیپایند و از بین میروند . صورت انسانی
    نیز خیلی زود به خاک تبدیل می شود . و وقتی می رود ، چنان است که گویی هرگز نبوده است . آیا این
    حقیقت ، غمبار یا ظالمانه است ؟ اگر در کثرت ها وحدتی نبینی چنین است .

    ———————–
    پیشنهاد میکنم حتما این کتاب ارزشمند را مطالعه کنید
    این کتاب جلد دومی دارد با عنوان ” تمرین نیروی حال “
    که هنوز آن را مطالعه نکردم
    ————————
    شده ای غلام صورت ، به مثال بت پرستان
    تو چو یوسفی ولی کن به درون نظر نداری
    به خدا جمال خود را ، چو در آینه بینی
    بت خویش هم تو باشی ، به کسی گذر نداری
    مولانا

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    ممکن است شما دوست داشته باشید
    5 نظرات
    1. ملیحه می گوید

      بنظرم اقای برزگر جاهایی توضیحات اضافه وارد کرده که این شرط امانتداری در ترجمه رو زیر سوال میبره چون من میخوام خود اکهارتو بخونم نه نظرات ایشونو خیلی زیاد از خرید کتاب پشیمونم و دیگر هیچ کتاب ترجمه ایشونو نمیخرم

    2. اسما می گوید

      عالییییییییییییی

    3. kelideservat می گوید

      کتاب جالب و مفیدی است !
      سپاس ار سایت خوب تان !

    4. زهرا صادق می گوید

      درود بر شما…عالیییی بود…حتما این کتاب رو تهیه میکنم…ممنون از پست خوبتون

    5. شهیدی می گوید

      با سلام و احترام اگه لطف کنید کتاب نیروی حال ترجمه مسیحا برزگر را برام بفرستید بسیار ممنون میشم.

    ارسال یک پاسخ

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.