وحدت عارفانه – بخش دوم ( تفاوت بصیرت و دانش )

0
  • masiha
    معرفی کتاب : وحدت عارفانه
    نویسنده : مسیحا برزگر
    پیشنهاد می کنم این کتاب زیبا رو مطالعه کنید – نوشته های مسیحا همیشه دلنشین و زیباست
    بخشی از مطالب کتاب:
    دانش و بصیرت بکلی با هم فرق دارند ، دانش از بیرون می آید ، در حالی که بصیرت از درون می جوشد .

    دانش ، کالاست . می توانی آن را از بازار بخری . می توانی دانش خود را به بهایی تعیین شده بفروشی .
    اما بصیرت کالا نیست ، بصیرت را نمی توان خرید و فروش کرد .

    دانش ، شامل چیزهایی می شود که تو در گذشته فرا گرفته ای . اما بصیرت ، ارتباطی به گذشته تو ندارد .
    بصیرت ، به لحظه حال مربوط می شود . بصیرت به آینده نیز مربوط نیست ، زیرا آینده ، فرافکنی ذهنی گذشته هاست .
    دانش در زمان وجود دارد و زمان نیز شامل گذشته و آینده می شود . بصیرت ، چیزی درباره زمان نمی داند . بصیرت فقط جاودانگی را می فهند .
    جاودانگی فقط شامل زمان حال و لحظه ی کنونی می شود .
    بصیرت ، آرامش به همراه دارد . دانش ، با اضطراب همراه است .


    بصیرت را نمی توان با انبار کردن اطلاعات بدست آورد. بصیرت ، تنها با محو شدن در حقیقت ذات خویشتن حاصل می شود .
    برای رسیدن به چشمه ی روشنایی و بصیرت ، باید به درون سفر کرد . به محض لمس کردن حقیقت ذات خویش ، چشمه بصیرت خواهد جوشید و آب حکمت و فرزانگی روان خواهد شد .
    در پرتو روشنایی درون توست که ناگهان همه ی تمایزات محو می شوند و دوگانگی ها از میان بر می خیزند .
    بدین سان ، ناگهان وحدت زندگی را مشاهده خواهی کرد و خواهی دید که هر چیزی به همه ی چیزهای دیگر عالم مرتبط است .
    هر پدیده ای به همه پدیده های دیگر جهان تکیه دارد . آنگاه دیگر درختان را از زمین متمایز و جدا نخواهی دید . زیرا در واقع نیز جدا نیستند .
    آنگاه درختان را از خورشید متمایز و جدا نخواهی دید . آنگاه میبینی که درختان چگونه به واسطه ی پرتوهای نوری به خورشید می رسند .
    بدون خورشید درختان ناپدید خواهند شد . بدون خاک ، درختان ناپدید خواهند شد . بدون حضور دریا ، درختان نیز حضور نخواهند داشت .

    اگر به قلب یک درخت برسی ، خواهی دید که یک درخت ، همه هستی را در خود دارد
    آلفرد تنیسون می گوید : ” اگر یک گُُل کوچک را خوب بشناسی ، همه هستی را شناخته ای ”
    چرا ؟ زیرا یک گل کوچک ، همه هستی را در خود دارد . پاره ای از ابر ، دریا ، خورشید ، ستارگان بی شمار آسمان شب ، باد ، خاک و هزاران هزار پدیده ی دیگر ، در این گُُل کوچک حضور دارند .

    بنابراین هر چیزی بر روی چیز دیگر تاثیر می گذارد . تو می توانی از چشم اندازی تازه به زندگی نگاه کنی .
    بنابراین بصیرت ، از جنس دانش نیست . پس چیست ؟
    بصیرت مراقبه است ، سکوت است ، یکانگی با هستی است .
    اما عالِمی که قطره دانش خویش را به دریاهای هستی متصل نکرده است ، حمال کتاب هاست ، همچون خری که باری از کتاب بر پشت خود دارد و هیچ بهره ای از محتوای آن کتاب ها ندارد .
    علم های اهل دل حمالشان / علم های اهل تن احمالشان
    آگاهی را نیز نباید با دانش اشتباه گرفت ، آگاهی حاصل تجربه است ، اما دانش چنین نیست . ممکن است میلیون ها مطلب را بدانی ، بی آنکه آن ها را تجربه کرده باشی .
    بنابراین ، مکن است میلیون ها مطلب را در ذهن خویش داشته باشی ، اما نسبت آن ها آگاهی نداشته باشی .
    بر چنین دانشی نمی توان تکیه کرد . این دانش ، هرگز چشمان تو را به روی رازهای زندگی نمی گشاید .
    دانش بر مفاهیم استوار است ، اما بصیرت ، امریست وجودی.
    در دانش فقط بخشی از ذهن توست که درگیر می شود ، اما در بصیرت ، تمامی وجود تو به حقیقت مبتلا میشود .
    فهم حقیقی اشیا ، تنها با دانستن چیزی “درباره ی ” آنها حاصل نمی شود . این “درباره ی ” حجابی است بین عالم و معلوم . بصیرت ، پیرامون اشیا نمی گردد ، بلکه مستقیما به دل اشیا شیرجه می زند .
    دانش بر حافظه متکی است . حافظه نیز تکرار طوطی وار دانسته های دیگران است .
    جور دیگر باید دید و جور دیگر باید فهمید . باید عین واقعیت شد ، نه آنکه درباره ی واقعیت چیزی دانست . عین عشق شو و بدین سان ، عشق را بشناس . بصیرت همین است .

    با دانستن چیزی در باره عشق ،عشق را نخواهی شناخت . ممکن است همه کتابهای مربوط به عشق را بخوانی ، اما هنوز عشق را نچشیده باشی و ذره ای معرفت نسبت به عشق حاصل نکرده باشی .
    ممکن است بتوانی درباره عشق خیلی خوب سخن بگویی ، اما عشق را زندگی نکرده باشی . اما اگر عشق را
    نزیسته باشی ، هنوز نسبت به آن بیگانه ای .

    شناخت ، حاصل همدلی و یگانگی با آن چیزی است که قصد شناختنش را داریم .
    دانش ، فقط درباره چیزهاست ، نه حضور در چیزها و تجربه ی حس زنده ی آن ها . اما بصیرت ، یکی شدن با اشیا و رفع فاصله با آن هاست .
    به همین دلیل ، هنرمندان به عرفان نزدیکترند تا دانشمندان . در بعضی مواقع ، هنرمندان ناگهان خود را در عرصه بی کرانه عرفان می یابند و عارف می شوند . البته ، حضور آنها در این عرصه ، موقتی است و آن ها دوباره به عالم دنیوی باز می گردند .
    عارف همیشه مست خداست ، زیرا جام های لحظه های زندگیش همیشه پر از شراب دیدار یار است .
    در طی روز ، دنیای خواب و رویا را بکل فراموش می کنی . در خواب ، دنیای بیداری را به فراموشی می سپاری . اما در هردو دنیا یک چیز ثابت می ماند : آگاهی
    همان چیزی که شاهد دنیای خواب وبیداری است

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    ممکن است شما دوست داشته باشید
    ارسال یک پاسخ

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.