دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن / گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من
سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش / هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن
نقش فناست هیزم عشق خداست آتش / درسوز نقشها را ای جان پاکدامن
تا نقش را نسوزی جانت فسرده باشد / مانند بت پرستان دور از بهار و مامن
هیزم= نفس
تن= جان
دسته بندیها: الماس هایی از مولانا,همه مطالب