از خود به خود سفر کن در راه عاشقی
وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری
———————–
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
آنک باشد بر زبانها لا احب الافلین
باقیات الصالحات است آنک در دل حاصلست
دل مثال آسمان آمد زبان همچون زمین
از زمین تا آسمانها منزل بس مشکلست
دل مثال ابر آمد سینهها چون بامها
وین زبان چون ناودان باران از این جا نازلست
آب از دل پاک آمد تا به بام سینهها
سینه چون آلوده باشد این سخنها باطلست
——————-
بانگ زد يارش كه بر در كيست ان؟
گفت: بر در هم تويي اي دلستان!
گفت: اكنون چون مني، اي من! درا
نيست گنجايي دو من را در سرا
دسته بندیها: الماس هایی از مولانا