الماسهایی از مولانا – صبحدم شد زود برخیز ای جوان
صبحدم شد زود برخیز ای جوان / رخت بر بند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفته ای / در زیانی درزیانی در زیان
عمر را ضایع مکن در معصیت / تا تر و تازه بمانی جاودان
نفس شومت را بکش کان دیو توست / تا زجیبت سر برآرد حوریان
چون بکشتی نفس شومت را یقین / پای نه بر بام هفتم آسمان
چون نماز و روزه ات مقبول شد / پهلوانی پهلوانی پهلوان
پاک باش و خاک این درگاه باش / کبر کم کن در سماع عاشقان
گر سماع عاشقان را منکری / حشر گردی در قیامت با سگان
گر غلام شمس تبریزی شدی / نعره زن کالحمد لک یا مستعان
****************************
باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم / در من نگر در من نگر بهر تو غم خوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم / چندین هزار سال شد تا من به گفتار آمدم
آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم / بازم رهان بازم رهان کینجا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم / دامش ندیدم که ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر / اخر صدف من نیستم من دُر شهوار آمدم
ما را به چشم سَر مبین ما را به چشم سِر ببین / آنجا بیا ما راببین کانجا سبک بار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم / من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدست چالاک و هوشیار آمدست / ورنه به بازارم چه کار وی را طلب کار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی / کندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
زنهار = بی زاری ، ناراحتی
لاهوتی =عالم بالا
ناسوتی = دنیا
چار مادر = آب ، آتش ، باد و خاک
هفت آبا = نیاکان
****************************
خطاب به افرادی که راه عرفان را انکار می کنند.
تو نقشی، نقش بندان را چه دانی / تو شکلی ، پیکری ، جان را چه دانی
تو خود می نشنوی بانگ دهل را / رموز سر پنهان را چه دانی
هنوز از کاف کفرت خبر نیست / حقایقهای ایمان را چه دانی
هنوزت خار در پایست بنشین / تو سرسبزی بستان را چه دانی
زنخ کم زن که در چاه نفسی / تو آن چاه زنخدان را چه دانی
درخت سبز داند قدر باران / تو خشکی ، قدر باران چه دانی
ترا در چرخ آوردست ماهی / تو ماه چرخ گردان را چه دانی
زنخ زدن = چانه زدن
منبع : کلیات دیوان شمس
ما که به شخصه مشتری این قسمت هستیم