الماسهایی از مولانا – من قندها را لذتم بادامها را روغنم
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم / هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود / در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم
درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری / آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم
گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می / من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم
من آفتاب انورم خوش پردهها را بردرم / من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم
هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب / من قندها را لذتم بادامها را روغنم
گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو / هین بیملولی شرح کن من سخت کند و کودنم
گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران / صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا این جا منم
رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی / رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم
هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی / هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم
افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد / دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم
******************************************
ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنی / تا بوک رو این سو کنی باشد که با ما خو کنی
من گرد ره را کاستم آفاق را آراستم / وز جرم تو برخاستم باشد که با ما خو کنی من
از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو را / آیینهای دادم تو را باشد که با ما خو کنی
ای گوهری از کان من وی طالب فرمان من / آخر ببین احسان من باشد که با ما خو کنی
شرب مرا پیمانه شو وز خویشتن بیگانه شو / با درد من همخانه شو باشد که با ما خو کنی
ای شاه زاده داد کن خود را ز خود آزاد کن / روز اجل را یاد کن باشد که با ما خو کنی
مانند تیری از کمان بجهد ز تن سیمرغ جان / آن را بیندیش ای فلان باشد که با ما خو کنی
ای جمع کرده سیم و زر ای عاشق هر لب شکر / باری بیا خوبی نگر باشد که با ما خو کنی
تخم وفاها کاشتم نقشی عجب بنگاشتم / بس پردهها برداشتم باشد که با ما خو کنی
استوثقوا ادیانکم و استغنموا اخوانکم / و استعشقوا ایمانکم باشد که با ما خو کنی
شه شمس تبریزی تو را گوید به پیش ما بیا / بگذر ز زرق و از ریا باشد که با ما خو کنی
درودبسیار زیبا ودل نشین کلام مولانا آرامش بخش روح و روان انسان است و درس زندگی از مدیریت سایت کمال تشکر را دارم
سلام بر میثم عزیزم
ممنون از مراحم شما .
شعر زیبای مولانا برایم به جا و لازم بود و هدیه شما را با شکر خواندم