گر شدی عطشان بحر معنوی / فرجهای کن در جزیرهی مثنوی
فرجه کن چندانک اندر هر نفس / مثنوی را معنوی بینی و بس
شاخهای تازهی مرجان ببین / میوههای رسته ز آب جان ببین
چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود / آن همه بگذارد و دریا شود
—————
هرکه او بی مرشـدی در راه شد / او زغـولان گمره و در چاه شد
هرکه گیـرد پیشـه بـی اوستـا / ریشخندی شد به شهـر و روستا
کـار بی استـاد خواهـی ساختن / جاهلانه جان بخـواهــی باختن
دسته بندیها: الماس هایی از مولانا,همه مطالب