الماسهایی از نظامی – بخش اول
جهان تيره است وره مشكل، جنيبت را عنان در كش
زماني رخت هستي را به خلوتگاه جان دركش
عقابان طبيعت را ز باغ انس بيرون كن
همايان شريعت را به دام او نهان دركش
چو خاص الخاص حق گشتي، ز صورت پاي بيرون نه
هزاران شربت معني به يك دم رايگان دركش
چو مست حضرتش گشتي فلك را خيمه بر هم زن
ستون عرش در جنبان، طناب آسمان دركش
كمينگاهيست بر راهش، هلا! تا دل نترساني
كمين را بر تو بگشايند مردانه كمان دركش
گران جاني مكن جانا تو در بزم سبك روحان
چو ساقي گرمرو گردد، سبك رطل گران دركش
ره او بيقدم ميرو، جمالش بيبصر ميبين
حديثش بيزبان بشنو، شرابش بيدهان دركش
بهشت و دوزخش بيني، مشو مشغول اين هر دو
قدم بر فرق دوزخ نه، خطي گرد جنان دركش
نظامي اين چه اسرارست كز خاطر بيان كردي
كسي رمزش نميداند زبان دركش، زبان دركش