الماس هایی از مولانا – داستان «مار و خارپشت»

0
  • ganje hpzour
    بخش هایی از برنامه 389 گنج حضور

    موضوع این شعر مولانا “عدم واکنش ” است :

    پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان / بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
    بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن / سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
    آن مار ابله خویش را بر خار می‌زد دم به دم / سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
    بی صبر بود و بی‌حیل خود را بکشت او از عجل / گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
    بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا / ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
    فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین / ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا
    رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر / مر صابران را می‌رسان هر دم سلامی نو ز ما


    جوجه تیغی = من ذهنی
    مار = انسانهای گرفتار در ذهن
    رضا = سکوت – عدم واکنش – خرد ورزی کردن
    نتیجه گیری :
    اگر من ذهنی را تغذیه نکنیم و ساکن باشیم و واکنش نشان ندهیم ، اون نیز با ما کاری ندارد
    و راهش را از ما جدا میکند اما اگر با من ذهنی کلنجار کنیم خود را زخمی و نابود میکنیم

     

    همچنین ببینید:
    الماسهایی از حکیم فردوسی – بخش 4

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۲ رای

    جستجوی کاربران برای این مطلب:

    ممکن است شما دوست داشته باشید
    ارسال یک پاسخ

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.