الماس هایی از مولانا – داستان «مار و خارپشت»
بخش هایی از برنامه 389 گنج حضور
موضوع این شعر مولانا “عدم واکنش ” است :
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان / بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن / سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم / سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل / گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا / ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین / ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر / مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما
جوجه تیغی = من ذهنی
مار = انسانهای گرفتار در ذهن
رضا = سکوت – عدم واکنش – خرد ورزی کردن
نتیجه گیری :
اگر من ذهنی را تغذیه نکنیم و ساکن باشیم و واکنش نشان ندهیم ، اون نیز با ما کاری ندارد
و راهش را از ما جدا میکند اما اگر با من ذهنی کلنجار کنیم خود را زخمی و نابود میکنیم