سهراب سپهری -شاعران وارث خرد و روشنی اند
بهترین چیز، رسیدن به نگاهی است که از حادثهی عشق، تر است.
————
لب دریا برویم، تور در آب بیندازیم و بگیریم طراوت را از آب.
————
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
رزن زیبایی آمده لب رود …. سهراب سپه
————
به سراغ من اگر میآیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
، چینی نازک تنهایی من.
————
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبلهام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مُهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم.
در نمازم جریان دارد ماه.
جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی میخوانم.
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را، پی «تکبیرة الاحرام» علف میخوانم،
پی «قد قامت» موج.
کعبهام بر لب آب،
کعبهام زیر اقاقیهاست.
کعبهام مثل نسیم، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر.
«حجرالاسود» من روشنی باغچه است.
اهل کاشانم.
پیشهام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهاییتان تازه شود.
————
من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد/ وقتی از پنجره میبینم حوری/
دختر بالغ همسایه/ پای کمیابترین نارون روی زمین/ فقه میخواند
————
شاعران وارث خرد و روشنی اند…