الماسهایی از مولانا – حکایت بچه مرغابی مثنوی
و قصه ، حکایت همان بچه مرغابی مثنوی است که در پناه گرمای وجود مرغ
خانگی سر از تخم بیرون آورده مرغ خانگی او را زیر پر و بال خود گرفته و
بزرگ کرده و او را در خاک پرورده است .
اما اصالت او دریایی است و میل به دریا دارد .
ای کاش توانایی هایش را از یاد نبرده و بداند که جایگاه اصلی او دریاست
و توانایی اش شنا کردن است و ای کاش محدودیت های که در آن بزرگ شده باعث
نشود اصل وجودی اش را از یاد ببرد .
” مر تو را مادر بترساند ز آب / تو مترس و سوی دریا ران شتاب ”
“قصهی بط بچگان کی مرغ خانگی پروردشان”، دفتر دوم، بیت 3766
تخم بطي گر چه مرغ خانهات / کرد زير پر چو دايه تربيت
مادر تو بط آن دريا بدست / دايهات خاکي بد و خشکيپرست
ميل دريا که دل تو اندرست / آن طبيعت جانت را از مادرست
ميل خشکي مر ترا زين دايه است / دايه را بگذار کو بدرايه است
دايه را بگذار در خشک و بران / اندر آ در بحر معني چون بطان
گر ترا مادر بترساند ز آب / تو مترس و سوي دريا ران شتاب
تو بطي بر خشک و بر تر زندهاي / ني چو مرغ خانه خانهگندهاي
تو ز کرمنا بني آدم شهي / هم به خشکي هم به دريا پا نهي
که حملناهم علي البحر بجان / از حملناهم علي البر پيش ران
مر ملايک را سوي بر راه نيست / جنس حيوان هم ز بحر آگاه نيست
تو بتن حيوان بجاني از ملک / تا روي هم بر زمين هم بر فلک
تا بظاهر مثلکم باشد بشر / با دل يوحي اليه ديدهور
قالب خاکي فتاده بر زمين / روح او گردان برين چرخ برين
ما همه مرغابيانيم اي غلام / بحر ميداند زبان ما تمام
پس سليمان بحر آمد ما چو طير / در سليمان تا ابد داريم سير
با سليمان پاي در دريا بنه / تا چو داود آب سازد صد زره
آن سليمان پيش جمله حاضرست / ليک غيرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکي و فضول / او بپيش ما و ما از وي ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد / چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او ماندست در جوي روان / بيخبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوي اسباب راند / از مسبب لاجرم محجوب ماند
آنک بيند او مسبب را عيان / کي نهد دل بر سببهاي جهان