اشعار کوتاه سهراب سپهری – رشید کاکاوند – کتاب باز

1
  • یکی از بهترین برنامه اخیر به جرعت میتونم بگم برنامه کتاب باز آقای سروش صحت است که از بین برنامه هاشون 

    برنامه سهراب سپهری خیلی به دلم نشست که آقای رشید کاکاوند با استادی تمام شعر سهراب رو تفسیر کردند

    سری برنامه سهراب سپهری 5 قسمت هست که از اینستاگرام کتاب باز @Ketabbaztv میتوانید ببنید.

    325ea1174c322adbbb778cd861cdef53

    برای نمونه ویدئو قسمت دوم رو میزارم :

     

     

    قسمت اول:

     

    بخش هایی از اشعار سهراب سپهری:

     

    آفـــــتـابی لــــب درگــــــــاه شـــماســـت

    كه اگر در بگشاييد به رفتار شما می تابد

    ————————————————-

    مانده تا سينی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عيد.

    در هوايی كه نه افزايش يك ساقه طنينی دارد

    و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه ی برف. تشنه ی زمزمه ام

    مانده تا مرغ سرچينه ی هذيانی اسفند، صدا بردارد. پس چه بايد بكنم؟

    من كه در لخت ترين موسم بی چهچه ی سال تشنه ی زمزمه ام؟

    بهتر آن است كه برخيزيم ، رنگ را بردارم. روی تنهايی خود

    نقشه ی مرغی بكشم

    ————————————————-

    يك نفر ديشب مرد

    وهنوز، نان گندم خوب است.

    وهنوز، آب مي‌ريزد پايين، اسب‌ها مي‌نوشند.”

    ————————————————-

    زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

    شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
    شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

    زندگی درک همین اکنون است
    زندگی شوق رسیدن به همان
    فردایی است، که نخواهد آمد
    تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
    ظرف امروز، پر از بودن توست

     

    ————————————————-

    پشت لبخندي پنهان هر چيز.
    روزني دارد ديوار زمان ، كه از آن ، چهره من پيداست‌.
    چيزهايي هست ، كه نمي دانم‌.
    مي دانم ، سبزه اي را بكنم خواهم مرد.
    مي روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم‌.
    راه مي بينم در ظلمت ، من پر از فانوسم‌.
    من پر از نورم و شن
    و پر از دار و درخت‌.
    پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج‌.
    پرم از سايه برگي در آب

    چه درونم تنهاست‌!

     

    ————————————————-

     

    زیباترین قسم

    نه تو می مانی و نه اندوه
    و نه هیچیک از مردم این آبادی…
    به حباب نگران لب یک رود قسم،
    و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

    غصه هم می گذرد،
    آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

    لحظه ها عریانند.
    … به تن لحظه خود،
    جامه اندوه مپوشان هرگز.

    ————————————————-

    بايد كتاب را بست ، بايد بلند شد

    در امتداد وقت قدم زد ، گل را نگاه كرد ، ابهام را شنيد

    بايد دويدن تا ته بودن

    بايد به بوی خاک فنا رفت

    بايد به ملتقای درخت و خدا رسيد

    بايد نشست نزديك انبساط ، جايی ميان بيخودی و كشف

    ————————————————-

    به درک راه نـبرديم به اكــسيژن آب

    برق از پولک ما رفــت كه رفــت

    ولی آن نور درشــت ، عكس آن ميخك قرمز در آب

    چشــم ما بود ، روزنی بود به اقــرار بهشـــت

    تو اگــر در تپـش باغ خــدا را ديــدی ، همــت كـن

    و بــگو ماهی ها ، حوضشــان بـــی آب اســـت…

     

    همچنین ببینید:
    الماسهایی از نظامی - بخش دوم

     

    پرده را برداریم 
    بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
    بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می‌خواهد بیتوته کند.
    بگذاریم غریزه پی بازی برود.
    کفش‌ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد.
    بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
    چیز بنویسد.
    به خیابان برود

     

    ————————————————-

     زندگی تَر شدن پی در پی

    زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون » است

    رَخت ها را بِکَنیم ، آب در یک قدمی است

    ————————————————-

    نترسیم از مرگ

    (مرگ پایان کبوتر نیست.
    مرگ وارونه یک زنجره نیست.
    مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
    مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
    مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید.
    مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان.
    مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند.
    مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
    مرگ گاهی ریحان می‌چیند.
    گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد.
    و همه می‌دانیم.
    ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است).

    ————————————————-

    من قطاری دیدم، فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت.
    من قطاری دیدم، که سیاست می‌برد (و چه خالی می‌رفت)

    ————————————————-

    زندگی، بعد درخت است به چشم حشره.
    زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.

    زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
    زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد.

    زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
    خبر رفتن موشک به فضا،

    لمس تنهایی «ماه»،
    فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر.
    زندگی شستن یک بشقاب است.

    زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
    زندگی «مجذور» آینه است
    زندگی گل به «توان» ابدیت،
    زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،

    همچنین ببینید:
    آرزو و طلب

     

    ———–

    هر کجا هستم، باشم،
    آسمان مال من است.
    پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.

    ———–
    ساده باشیم.
    ساده باشیم چه در باجه یک بانک، چه در زیر درخت.

    ———–

    گاه ‌گاهی قفسی می‌سازم با رنگ، می‌فروشم به شما

    تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

    دل تنهایی‌تان تازه شود.
    —————-
    لب دریا برویم.
    تور در آب بیندازیم
    و بگیریم طراوات را از آب.
    ریگی از روی زمین برداریم
    وزن بودن را احساس کنیم.
    —————-
    من به مهمانی دنیا رفتم:
    من به دشت اندوه،
    من به باغ عرفان،
    من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
    رفتم از پله مذهب بالا.
    تا ته کوچه شک.
    تا هوای خنک استغنا،
    تا شب خیس محبت رفتم.


    من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.
    چیزها دیدم در روی زمین:
    کودکی دیدم، ماه را بو می‌کرد.
    قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می‌زد.
    نردبانی که از آن، عشق می‌رفت به بام ملکوت.
    من زنی را دیدم، نور در هاون می‌کوبید.
    من گدایی دیدم، در به در می‌رفت آواز چکاوک می‌خواست
    و سپوری که به یک پوسته خربزه می‌برد نماز.

    من الاغی دیدم، یونجه را می‌فهمید.
    در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر.
    شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می‌گفت: «شما»

    —————-

    کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ،
    کار ما شاید این است
    که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.

    پشت دانایی اردو بزنیم.
    دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.

    صبح‌ها وقتی خورشید، در می‌آید متولد بشویم.
    هیجان‌ها را پرواز دهیم.
    روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم.
    آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی».

    ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
    بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
    نام را باز ستانیم از ابر،
    از چنار، از پشه، از تابستان.
    روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
    در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.

    کار ما شاید این است.
    که میان گل نیلوفر و قرن
    پی آواز حقیقت بدویم.

     

     

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای
    ممکن است شما دوست داشته باشید
    1 نظر
    1. سوگند معین می گوید

      ممنون که اشعار این چنین زیبای سهراب سپهری را داخل وبسایتتون می‌گذارید
      فکر را پر بدهید و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
      فکر باید بپرد برسد تا سرکوه تردید و ببیند که میان افق باورها کفر و ایمان چه بهم نزدیک اند
      فکر اگر پربکشد هیچ کس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست همه پاکیم و رها
      ممنون میشم از نیما یوشیج هم مطالبی به اشتراک بگذارید

    ارسال یک پاسخ

    آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

    این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

    The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.